به گزارش برترین خبر ، مسئله تصویر زن در سینمای فرهادی از موضوعات شائبه برانگیز و پر حرف و حدیث است؛ از یک طرف عده ای کارگردان را متهم می کنند که روایتی زنانه از دغدغه های طبقه متوسط ارائه می کند و از طرف دیگر عده ای فیلم های او را زن ستیزانه می دانند. گروهی معتقدند که نمایش مظلومیت زن و تمایل کارگردان برای تایید رأی زنان در فیلم هایش نشانه ای از همسویی با گرایش های غربی است و گروهی هم معتقدند که روابط زن و مرد در فیلم های او بیش از هر چیز از توجه فرهادی به ملودرام نشأت می گیرد. این که کدام درست است نیاز به بررسی دقیق دارد. در گفتگو با دکتر محمد صنعتی، روانپزشک و منتقد ادبی که البته کتاب و مقاله هایی هم درباره سینما نوشته است، تلاش کرده ایم این نظرات را مرور کنیم.
زن و بحران زناشویی در سینمای فرهادی

به نظر می رسد در فیلم های اصغر فرهادی همیشه مسئله روابط بحرانی زن و مرد مطرح است و خانواده، مسئله اصلی است. این که چطور رابطه زن و مرد در یک خانواده یا حتی جامعه می تواند ادامه پیدا کند و اصلا امکان برقراری رابطه بدون بحران هست یا نه، همیشه عاملی بوده تا فرهادی وارد وادی های دیگر شود. به نظرتان این تصور درست است؟ می شود چنین تحلیلی در مورد سینمای فرهادی داشت؟

– در فیلم های آقای فرهادی که من چهارتای آنها، «چهارشنبه سوری»، «درباره الی…»، «جدایی نادر از سیمین» و «گذشته» را دیده ام مسئله اصلی در وهله اول به نظر می رسد بحران رابطه زن و مرد باشد ولی بعد به تمام خانواده و جامعه تعمیم پیدا می کند. بحران جنسیتی در جامعه ای مردسالار که با تمرد، هنجارشکنی، دروغ و خیانت، مقصریابی ریاکارانه … و در نهایت به جدایی زن و مرد و فروپاشی خانواده می رسد.

انگار که رابطه زن و مرد به گونه ای بر اساس بی اعتمادی، ترس، پنهانکاری و احساس ناامنی شکل گرفته که زیربنای دروغ و ریا و خیانت است که در این چهار فیلم بیش از هر پدیده دیگری برجسته شده و در این رابطه ها، محوریت پیدا می کند تا روایت داستانی این بحران هنجار گسیختگی را بسازد و به نمایش بگذارد. دروغ و خیانتی که در هر کدام از این فیلم ها، آشکار یا نهفته به معنی عدم تعهد جنسی مطرح می شود، نشانه تمرد از قانون مردسالارانه ای است که به شکل حیرت انگیزی، نه تنها زنان سرکوب شده، بلکه خود مردان نیز در آن شریک جرم اند و هم داوران ریاکار و هم گاه قربانی…!

مسئله خیانت در «چهارشنبه سوری» و «گذشته» بارزتر بود یا در فیلم «درباره الی…» کاملا به چشم می خورد. در این فیلم «الی» بدون احساس تعهد جدی به نامزدش راهی سفر شده بود تا به پیشنهاد دوستش با مرد دیگری آشنا شود. بنابراین به ناچار هم به نامزد و هم به مادرش در مورد این سفر دروغ گفته و سپیده، دوستش درباره الی به دوستان همسفر دروغ گفته بود؛ دروغی که در جمع بازتاب پیدا کرده بود و واکنش های همسفران، انگیزه های خودآگاه و ناخودآگاه آنها را برملا می ساخت.

این ماجرای عدم تعهد، بی مسئولیتی و بی اعتمادی و دروغ ناشی از آن، می شود مشکل «من گروه» (group ego) که می باید اعضایش با آن رویارو شوند و امیال ناخودآگاه خود به خیانت و دروغ را در خود و ناخودآگاه اجتماعی (social unconscious) خود ببینند ولی ترجیح می دهند همه انگشت های اشاره را متوجه الی غائب و سپیده دوست حاضرش کنند که منشأ دروغ بوده و شوهر سپیده هم، غیرت مردانه گروه را با کتک زدن همسرش به نمایش می گذارد.

همان گونه که در «جدایی نادر از سیمین» شوهر کارگری که پنهانی در خانه مردی کار کرده، می باید «غیرت مردانه» را به اشکال دیگر نشان می داد تا هم بهنجاری مردانه را به اثبات رسانده و هم بر ناتوانی های مردانه خود، برای اداره خانواده اش، سرپوش گذارد. در فیلم «گذشته» هم شوهر بعد از مدت ها به فرانسه بر می گردد و می بیند که زنش با مرد دیگری زندگی می کند.

اینجا هم مسئله خیانت و عدم تعهد جنسی مطرح است. البته این مسئله دروغ و خیانت، مسئله ای کهن در رابطه زن و مرد بوده. از افسانه های هزار و یک شب یا پیش از آن، شاید از زمانی که مردان حاکمیت خود را تثبیت کردند. اما بحران کنونی، ناشی از بحران قدرت مردانه است که باید در فرصتی دیگر به آن بپردازیم… به هر حال همان طور که گفتید درامی که فرهادی تا به حال بیشتر به آن علاقه نشان داده، درام خانواده است ولی متمرکز بر رابطه زن و مرد که بسیار متزلزل، ناپایدار و به سبب دروغ و بی اعتمادی در حال فروپاشی است. می شود گفت در فیلم هایش نوعی تردید عمیق وجود دارد که آیا اصلا رابطه زن و مرد، می تواند بر اساس اعتماد شکل بگیرد یا …

تردید یا سوءتفاهم؟ چون گاهی این افراد درباره هم دچار سوءتفاهم اند و گاهی هم چیزی را از هم مخفی کرده اند که باعث بحران می شود…

– بی تردید، سوءتفاهم در سینمای فرهادی هم به عنوان یکی از ابزارهای تعلیق و رازآمیز کردن روایت در ساختار قصه وجود دارد و هم نقش برجسته ای در رابطه های بین فردی شخصیت ها دارد. زمانی که رابطه بر اساس بی اعتمادی و ترس از دیگری است نه بر بنیان عشق و احساس امنیت، ناگزیر عدم شفافیت، سوءتفاهم، تردید، پنهان کاری و دروغ و ریا؛ سازوکارهای دفاعی است که در رابطه با ابژه، یا دیگری برای دفاع از خود و ایجاد امنیتی هر چند نامطمئن و ناپایدار و اضطراب آور، نقش عمده پیدا می کنند.

حتما توجه کرده اید که در این فیلم ها چطور همه به هم دروغ می گویند، نه فقط زن و شوهرها، و نه فقط در فیلم «درباره الی…» که بر محور افرادی می چرخد تا بفهمند چه کسی درباره الی دروغ گفته و چرا دروغ گفته است و در واقع چرا به جمع متعهد نبوده است، بلکه در «جدایی…» هم سیمین و دختر ۱۱-۱۰ ساله اش تبانی و پنهانکاری و ریا می کنند که سیمین قهر کند و برود تا نادر به مهاجرت رضایت دهد.

کارگر حامله و خواهر شوهرش، پنهان کاری می کنند. همین خانم کارگر مومن و ساده که تا مغز استخوان احساس گناه دارد و ظاهرا خدا ترس است، در مورد سقط جنین اش دروغ می گوید و می باید توجیه رفتار متناقضش، ترس از خشونت و قدرت نابود کننده دیگری زمینی باشد تا خدای آسمانی! «دیگری» که شوهر خودکامه و پرخاش جوی اوست و جامعه و قراردادهای عرفی سرکوبگر حاکم بر آن!

در این فیلم هم مانند «درباره الی…» دروغ و ریا موج می زند که افراد برای اثبات راستی و صداقت خود باید قرآن بیاورند، وگرنه به روابط انسانی اعتمادی نیست! بودن با دیگری و زندگی با دیگری، به عشق و اعتماد نیاز دارد وگرنه به شهامت نیست! که انگار بین شخصیت های فیلم های فرهادی نمی بینیم. در این شرایط، بحران همیشگی است و تمامی ندارد. درام های او اغلب بر پایه این بی اعتمادی و سوءتفاهم و ترس از دیگری خلق شده اند.

زمانی که فیلم «چهارشنبه سوری» را دیدم، کارگردان آن را نمی شناختم. آنچه در ابتدا نظرم را جلب کرد، نه چندان ربطی به سینما داشت و نه نگاه روانکاوانه، بلکه شاید بیشتر از نقطه نظر زوانپزشکی بود! دیدم بعد از سال ها، کارگردانی داریم که اگر به اختلال روانی در یکی از شخصیت های فیلمش می پردازد، مطالعه شده این کار را انجام می دهد.

 زن و بحران زناشویی در سینمای فرهادی
در آن فیلم، حسادتِ بیمارگونه در زمینه افسردگی به خوبی تصویر شده بود، در عین پیچیدگی بیشتر، به خصوص زمانی که سوءتفاهم یا وهم بیمارگونه در یکی، بر واقعیت های رفتار دیگری منطبق می شود! به عبارت دیگر «نظریه توطئه» و «توطئه واقعی» همزمان و به طور موازی در جریان هستند و حضور یکی واقعیت دیگری را نمی تواند نفی کند. آنقدر حضور هر دو واقعی است که گاهی می تواند روانپزشک های مجربی را برای تمیز بیماری از سلامتی به اشتباه بیندازد!

می دانید، اگر زن یا مردی به روانپزشک مراجعه کند و بگوید که همسرش دارد به او خیانت می کند و همسر آن را انکار یا نفی کند، تشخیص کار مشکلی خواهد بود، به خصوص وقتی همزمان، یکی بیمار باشد و دیگری خیانتکار! داوری در مورد این که حق با کیست، از صورت مسئله حذف می شود. آن زن و شوهر هر دو در مورد آنچه باور دارند و عمل می کنند به خود حق می دهند! نه به دیگری اعتماد چندانی دارند و نه برای دیگری در عمل حقی قائلند! این دیگر رابطه نیست؛ گویی یکی جهنم دیگری است، یا دشمن دیگری! دشمنانی که در یک رختخواب با هم می خوابند، زیر یک سقف با هم غذا می خورند، با هم فیلم می بینند، به موسیقی گوش می دهند، با هم به مهمانی و سفر می روند!

این نیز «آیرونی» شگفت انگیزی است! این که آدم ها چگونه می توانند در یک «وضعیت اسکیزویید – پارانوئید» در کنار هم، در یک خانه یا در یک جامعه با هم زندگی کنند، درکش دشوار است ولی واقعیت این است که می بینیم دارند با هم زندگی می کنند، هر چند با جنگ و گریز، با ناامنی و بی اعتمادی، بیرحمانه و کینه توزانه یا هوسبازانه و شهوت باز! مانند هر جامعه ای در «حالت جنگ»، زندگی در سطح «فراران ها» )drives) و غرائز پایه ای تداوم دارد! از «چهارشنبه سوری» به «درباره الی…» می رسیم، سینمای فرهادی از یک خانواده به چند خانواده جوان گسترش پیدا می کند ولی مسئله همان است فقط با شدت و خشونت بیشتر، بیان می شود.

در «جدایی نادر…» طبقات اجتماعی با هم مقایسه می شوند و باز هم با همان مشکل رابطه زن و مرد، که با بی اعتمادی و ترس و دروغ و خیانت و جنگ همره است و در حال جدایی و از هم فرو پاشیدن. حتی در «گذشته» هم که فرهادی در بعد بین فرهنگی به رابطه زن و مرد نگاه می کند، باز هم، همان معضل را می بینید. چه در روابط بین فردی و چه در بعد اجتماعی یا «ترافرهنگی»، بین زن و مرد رابطه ای بر اساس عشق و اعتماد، همواره غائب است یا در سینمای فرهادی، حضور ندارد. همه جا دروغ و ریا و خیانت، بر همه رابطه ها، حاکم است.

در واقع از رابطه زن و مرد به جمع و جامعه می رسد.

– بله، همین طور است. ولی به هر حال مسئله محوری فرهادی در هر ساختی، گونه ای بحران سکسوالیته است که هم به تمرد و خیانت جنسی ارجاع دارد و هم دگرگونه شدن روابط زن و مرد و فروپاشی بنیاد خانواده که جامعه را تهدید می کند. در این بحران به جز مواردی که به آنها اشاره کردم، وقتی به سیر این نگاه در این چهار فیلم دقت کنیم، می بینیم که اگر در «چهارشنبه سوری» مرد خیانت می کند و زن قربانی و بیمار است، در فیلم بعدی، الی و سپیده خیانتکار و متمردند که اولی قربانی می شود و دومی مورد نکوهش و تنبیه قرار می گیرد.

در فیلم «جدایی نادر از سیمین»، تمرد و عدم تمکین زنان، عریان تر و حق بجانب تر بیان می شود. سیمین قصد مهاجرت دارد تا در جامعه آزادتری زندگی کند و برای آینده دخترش فرصت های مناسب تری فراهم آورد ولی برای نادر، ماندن و مراقبت از پدر آلزایمری اولویت دارد تا رابطه اش با همسرش. برای زن هم مهاجرت کردن اهمیت بیشتری دارد تا ماندن در کنار همسرش. بنابراین «بودن در کجا» اهمیت بیشتری از «بودن در کنار یکدیگر» پیدا می کند و سیمین می تواند انتخاب خود را در دادگاه طلاق با صدای بلند ابراز نماید و جدا شود! نادر هم به این جدایی و از هم فروپاشیدن خانواده تن می دهد.
زن و بحران زناشویی در سینمای فرهادی

در فیلم «گذشته» گویی قانون گذشته واژگونه شده! اگر در «چهارشنبه سوری» این مرد بود که حق به جانب خیانت می کرد و زن قربانی و بیمار می شد، اکنون این زن است که آشکارا به تعهد زناشویی پشت کرده و خیانت می کند و مرد ناگزیر باید در این چالش و ستیز، جایگاه قربانی را بپذیرد! در بحرانی که فرهادی مطرح می کند، جایگاه زن و مرد است که به سرعت و تکان دهنده تغییر کرده است.

با توجه به این مسیر در ذهنیت مولف و دغدغه قدرت در رابطه زن و مرد است که شاید آسان تر بتوان قدم بعدی فرهادی را در پیشبرد این ذهنیت در بافتار اجتماعی – فرهنگی و سیاسی جامعه ای «در حالت جنگ» پیش بینی کرد. من هنوز فیلم «فروشنده» را ندیده ام ولی نمایشنامه «مرگ فروشنده» آرتور میلر را می شناسم که گفته می شود این فیلم، اقتباس آزادی از آن است…!

در مورد سینمای فرهادی، اگر نخواهیم بر بحران زن و مرد متمرکز شویم، در آن صورت به مسئله تقابل سنت و مدرنیته و بحث فردیت می رسیم و مفهوم سوژه و حقوق طبیعی و اراده آزاد و حق انتخاب انسان در جامعه مدرن که قوانین و قراردادهای سنتی را به پرسش گرفته و بازگونه کرده! در این صورت دیگر نمی توانیم آن را فقط به بحران جنسیت ربط دهیم، بلکه این قضیه به جایگاه سوژه و رشد فردیت هم ربط پیدا می کند که با همه امتیازاتش، مشکلات خود را نیز دارد.

به ویژه در دوران معاصر که همراه با رشد و استقلال فرد، رشد حیرت انگیز تکنولوژی را هم داریم و رشد فن آوری دیجیتال و دهکده جهانی و پدیده جهانی شدگی که هم فرهنگ های ناهمگون را به سرعت به هم آمیخته و در شبکه های اجتماعی و روابط مجازی، ذهنیت های یونیفورم توده وار تولید می کند که در عصر پسامدرنیته، با ایجاد فضاهای احساسی و هیجانی، افزایش تلقین پذیری و اسطوره اندیشی را شاهدیم که سرمایه داری نئولیبرال، سوداگرانه به تغذیه و بازتولید آن مشغول است!

از سوی دیگر، به صورت پارادوکسیکال، همزمان با رشد این توده های یک شکل در فضای مجازی، با افزایش سرسام آور رابطه های مجازی، رابطه های بین فردی واقعی آدم ها با یکدیگر رو به کاهش است و «سوژه سخنگوی مدرن» جای خود را به تدریج به فردیتی اسکیزویید و خودشیفته می دهد که نه به حقوق دیگری و اعتماد به دیگری، بلکه به منافع و ارضای امیال بلافاصله خود توجه دارد!

در چنین وضعیتی است که پاپولیسم و نارسیسیم، مشخصه بارز عصر فضای مجازی و دوران پسامدرنیته جهان انسانی شده که در آن ارزش های پیشن بهم ریخته و اعتبار خود را از دست می دهد! ارزش های اخلاقی، تعهد، خانواده و … مفاهیم پیش پا افتاده ای شده و برای نسل های جوان، منسوخ تلقی می شود، حتی گاه مضحک به نظر می رسد! بنابراین در چنین جهانی، ظهور و موفقیت پاپولیست های معرکه گیری مانند دونالد ترامپ، کاملا قابل درک است! رهبران ثروتمند و قدرتمندی که می توانند به توده ها وعده راه حل های جادویی، فرصت های باشکوه رویایی برای ارضای بلافاصله امیال و آرزوهای شان را بدهند!

اینجاست  که می توان سومین نکته در رابطه با سینمای فرهادی را مطرح کرد و آن توجه داوران جشنواره های سینمایی به جنبه های اخلاقی این فیلم هاست. با توجه به این که صنعت سینما و رسانه های جمعی، خود نقش عمده ای در به چالش کشیدن همین ارزش های اخلاقی داشته اند، چه شده که به دفاع از همان اخلاقیات می پردازند؟|! و فیلم های فرهادی به عنوان فیلم های اخلاقی مورد توجه قرار می گیرد؟

این از منظر اخلاقی، مرا به یاد جنگ افروزان غربی می اندازد که در خاورمیانه و آفریقا خون به پا می کنند و وحشتناک ترین آوارگی های جهان را سبب شده اند و همزمان و حق به جانب، سنگ صلح و آرامش و آزادی و کرامت انسانی را به سینه می زنند! این، هم می تواند واکنشی جبرانی برای کاهش احساس گناه باشد، اگر که چنین احساس ناخودآگاهی را هرگز داشته اند و هم گونه ای انکار و فرافکنی است برای مقصر جلوه دادن قربانی که هر روز شاهد آن هستیم.

 زن و بحران زناشویی در سینمای فرهادی
ولی البته این را هم می دانیم که در برابر خیل جنگ افروزان خودکامه، همواره مردمانی هم هستند که ذهنیتی متفاوت داشته باشند. اگر بسیاری از متفکران و دانشمندان و هنرمندان در ترویج جنگ و خشونت نقش عمده ای دارند، گروهی هم روشنفکرانه دغدغه ارزش های انسانی و صلح و آرامش را دارند و از این موضوع دفاع می کنند.

در جامعه غرب از دهه شصت و هفتاد میلادی، دغدغه از هم فروپاشی و مرگ خانواده وجود داشت و به چالش کشیده شدن ارزش های حاکم بر رابطه زناشویی و انسجام خانواده به عنوان نقطه ارجاع و اتکا در زمان بحران و تنهایی و نیاز. ولی در آن دوران و در جامعه بعد از جنگ اروپا، دولت های رفاه اجتماعی یا سوسیالیستی وجود داشت که می توانست نهادهایی به وجود آورد که جایگزین جنبه های حمایتی خانواده باشد ولی از دهه هشتاد به بعد با پیدایش نئولیبرالیسم و رکود اقتصادی و تضعیف دولت رفاه اجتماعی، جای خالی خانواده و احساس تعلق داشتن و رابطه های بین فردی پایدار، بیشتر احساس می شود. بنابراین شاید یکی از علت هایی که این نوع فیلم های خانوادگی و اخلاقی مورد توجه قرار می گیرند، همین مورد تهدید قرار گرفتن رابطه زن و مرد باشد که می تواند به تشکیل خانواده پایدار برسد.

در این روابطی که می گویید، فرهادی نسبت به زن ها بدبین نیست؟

– اینطور به نظر می رسد. هر چند آقای فرهادی تلاش دارد که راوی منصفی باشد و بدون داوری روایت کند ولی نگاه مردانه در این فیلم ها احساس می شود. در قصه پردازی و پردازش سینمایی اش بسیار تلاش می کند و یکی از نکات مثبت فیلم هایش هم این است. آن درامی که تاکید دارد باید تعلیق محوریت داشته باشد، تلاش می کند شخصیت فیلم هایش همگی به نوعی حق داشته باشند و یک شخصیت به ظاهر منفی مقابل شخصیت مثبت یعنی قهرمان و ضد قهرمان نداشته باشد ولی آنچه که می بینیم در این فیلم ها غالبا مردها مسئولیت پذیرتر، صادق تر و بی غل و غش تر به نظر می رسند؛ در مقابل زن ها هستند که دروغ و ریا دارند.

همانطور که پیش تر اشاره کردم، مقصر بودن زن در فیلم «درباره الی…» خیلی بیشتر به چشم می آمد. فقط الی نیست که دروغ می گوید یا وفادار نبوده و مسئولیت پذیر نیست و وقتی مادری بچه اش را به او می سپارد، غیرمسئولانه بچه را رها می کند و بچه گم می شود، باز مقصر شناخته می شود. بلکه سپیده هم بسیار مورد اتهام است. چون علاوه بر اینکه به شوهرش دروغ گفته، به جمع هم دروغ گفته است یا در واقع خیلی چیزهای مهم را از آنها پنهان کرده است. در آخر اوست که به نامزد الی باز هم دروغ می گوید اما انگار مردها همه مسئولیت پذیر، با صداقت تر و غیرت مندترند!

در فیلم «جدایی نادر از سیمین»، نادر مردی با صداقت و منضبط و مسئولیت پذیر و نجیب و اخلاقی است که در برابرش گروه زن های دروغگو، ریاکار، خودخواه و غیرمسئول را می بینیم که مقصرند. اگر سیمین خانه را ترک نمی کرد، این همه مصیبت اتفاق نمی افتاد و اگر پرستار در خانه می ماند و خانه را ترک نمی کرد، آن اتفاقات رخ نمی داد.

در «گذشته» هم آشکارا زن خیانت کرده و مقصر است اما در فیلم «چهارشنبه سوری» اگر دروغگویی زن و عدم تعهدش را نمی بینیم، در عوض می بینیم که زن بیمار است و سوءظن دارد و همواره افسرده و مریض احوال است و شکاک؛ تا انتهای فیلم که می فهمیم شوهرش واقعا خیانت می کند. شاید در این فیلم ها تنها مردی است که خیانت می کند.

به نظر شما این مسائل از اقتضاهای درام است که باعث می شود فرهادی این کارها را انجام دهد یا به طور کلی فکر می کنید سعی می کند تصویری از جامعه را بازسازی کند؟ یعنی تصور عمومی را بازتولید می کند؟

– باید گفت هر دو. در درام های خانوادگی عشق ،نفرت، دروغ، خیانت، غیرت، ناموس پرستی، انتقام و احساس های دیگر برای ایجاد هیجان، کشش و تعلیق لازم است. در سینمای فرهادی، لااقل در این چهار فیلم، گمان می کنم به جز عشق، همه اینها و به خصوص بی اعتمادی و خیانت را می بینیم.

 زن و بحران زناشویی در سینمای فرهادی
مسئله فردیت زن ها در غرب از زمانی که گوستاو فلوبر رمان «مادام بوواری» را نوشت، تا امروز دو قرن است که مطرح است و درباره اش حرف زده شده است. هنوز هم مسئله حقوق و استقلال و فردیت زن ها در جوامع غربی که زنان در آنجا رییس جمهور و نخست وزیر و قانون گذار شده اند با اما و اگرها و مشکلات همره است. قوانین را هم که تغییر بدهند، باز هم نمی توان انتظار داشت که آن ذهنیت کهن به زودی تغییر کند. مثل این که فردیت و استقلال در زن ها می تواند نوعی آزادی جنسی به نظر بیاید!

در جامعه ما در این دهه های اخیر تحولات فرهنگی در این مورد به قدری سریع اتفاق می افتد که فرصت تامل روی آن را نداریم و به آنها نمی اندیشیم. بنابراین تردیدی نیست که این مسئله یک معضل اجتماعی جامعه ایرانی است و در سینمای فرهادی هم بازتاب پیدا می کند. اگرچه احتمالا واقعیت های اجتماعی آن بیشتر از آن چیزی است که فرهادی نشان می دهد. شاید باز به همین جهت برای مخاطب ایرانی جالب است که بخشی از زندگی و تصور خودش را در این فیلم ها می بیند و مجذوب آن می شود.

این موضوع بخشی از معضل جامعه جهانی هم هست که فرد می تواند فردیت و استقلال فردی داشته باشد اما جامعه ای که بخواهد بر اساس دروغ و عدم تعهد زندگی کند، زندگی برایش طاقت فرسا خواهد شد و دیگر هیچ کس نمی تواند به کسی اعتماد کند. از بُعد اجتماعی که بگذریم، هر پدیده ای که در کار یک نویسنده، هنرمند یا فیلمساز مرتب تکرار شود، مهم و تامل برانگیز است. برای مثال اگر در مورد عباس کیارستمی صحبت کنیم، طرز نگاه او به زندگی، یعنی پشت کردن به مرگ مداوم تکرار می شود. بنابراین من ناچارم به این فکر کنم که این ذهنیت کیارستمی است. در واقع مسئله زندگی برایش مهم است و حتما واکنش این هنرمند نسبت به آنچه که در جامعه اش اتفاق می افتد هم وجود دارد.

همان طور که در جای دیگر نوشته و گفته ام، کیارستمی در زمانی ذهنیتش تغییر می کند که ایران درگیر جنگ است و جنگ هم مسئله خشونت و مرگ است. زمانی که او با مرگ روبرو می شود، یا به بازتولید آن در سینمایش می پردازد، حتی اگر نیتش نقد آن باشد، به طرف مقابلش می رود که زندگی است و کیارستمی زندگی را انتخاب می کند.

درباره فیلم های فرهادی هم به همین صورت است. او مکرر درباره بحران روابط زناشویی و رابطه زن و مرد فیلم می سازد چون فکر می کند این یک معضل همه گیر است و به آن واکنش نشان می دهد. اینکه فرهادی نسبت به دروغ و عدم تعهد حساسیت دارد و مشکلاتی که بیشتر بار آن بر دوش زن است، مخاطب را به فکر وا می دارد. تکرار آن، حتی وقتی قرار است این فیلم در رابطه با فرهنگ غرب و شرق باشد، مثل فیلم «گذشته»، جالب است. یعنی او در خارج از کشور هم روی این موضوع متمرکز بوده و بازتاب آن را دیده است.

گفتم که فیلم «فروشنده» را ندیده ام اما بر اساس «مرگ فروشنده» اثر آرتور میلر ساخته شده است. در آنجا هم باز به گونه ای این مشکل وجود دارد. یعنی باز هم رابطه یک زن و شوهر است و نفر سومی که وارد آن می شود. انتخاب فرهادی در مورد اینها به گونه ای به مسئله خود فرهادی هم تبدیل می شود، در عین این که ممکن است بُعد اجتماعی هم داشته باشد که در این روایت های سینمایی بازتولید می شود.